بازدیدها: 125
برای دو کلمه “عرفان” و “تصوف” اشتراکات و افتراقات بسیاری نقل کردهاند، برخی هم آن دو را یکی دانسته و برای هر دو حکم واحدی در نظر گرفتهاند لیکن در نظر غالب محققین در این زمینه اختلافاتی میان دو کلمه عرفان و تصوف وجود دارد که در این نوشته مختصر به برخی اشاره میکنیم.
به گزارش فاران نیوز، در صدر اسلام کلماتی از قبیل “مسلم”، “مؤمن”، “زاهد”، “عابد” نشان دهنده ابعاد معنوی یک شخص بودند. کمکم دو کلمه “عارف” و “صوفی” نیز به آنها پیوستند. در قرنهای اولیه کلمه عارف و صوفی مترادف با یکدیگر و به یک معنا به کار میرفتند. به همین جهت سه نمط آخر کتاب اشارات ابن سینا –که اختصاص به بحث عرفان نظری دارد- به نام تصوف شناخته شده است. در آثار خواجه عبدالله انصاری و محیالدین عربی نیز اینها مترادف به کار رفتهاند.[1]
برای اینکه تفاوتهای دو کلمه عرفان و تصوف را تشخیص دهیم ابتدا بهتر است با معانی لغوی آن دو آشنا شده، سپس به دیگر ابعاد آنها اشاره کنیم.
“عرفان” در لغت بـه مـعنای شـناخت و شناسایی است و در اصطلاح، روش و طریقهای ویژه است که برای دستیابی و شناسایی حقایق هستی و پیوند و ارتـباط انـسان با حقیقت، بر شهود و اشراق و وصول و اتحاد با حقیقت تکیه دارد، و نیل به ایـن مـرتبط (شـهود حقیقت و اتحاد با آن) را نه از طریق استدلال و برهان و فکر، بلکه از راه تهذیب نفس و قطع علایق و وابـستگی از دنـیا و امور دنیوی و توجه تام به امور روحانی و معنوی و در رأس همه، مبدأ و حـقیقت هـستی میداند.[2]
اما “تصوّف” در لغت مشتق از «صوف» (به معنای پشـم گوسفند) است، و صوفی را از آن روی صوفی گفتهاند که لباس پشمینه خشن برتن میکند. سهروردی صاحب کتاب “عوارفالمعارف” میگوید: «اشتقاق تصوّف از صوف، از هراشتقاق دیگر مناسبتر است، چه میگویند: «تصوّف، یعنی پشمینه پوشید» همچنان کـه مـیگویند:تَقَمّص یعنی «جامعبرتن کردن» پس صوفیان رابه لباس ظاهرشان منسوب کردهاند که از هر نسبتی روشنتر است.»[3]
گذشت زمان باعث شد که عرفان و تصوف از یکدیگر فاصله بگیرند و همچنان که از نظر لغت بین این دو کلمه تفاوتهایی بسیار زیادی وجود دارد، از نظر اصطلاح نیز به صورت متفاوت به کار برده میشوند. از قرن هفتم به بعد عرفان به معنای یک مکتب فکری بسیار دقیق فلسفی به کار برده شده است که به بحث از شناخت حق و انسان کامل میپردازد و همچون فلسفه از برهانهای عقلی و دقتها و ظرافتهای زیاد برخوردار است و تفاوت آن با فلسفه در این است که فلسفه علمی است که به دنبال شناخت حقایق است که از طریق بحث و استدلالهای خشک فلسفی و برهانی، اما عرفان به دنبال شناخت از طریق کشف و ذوق و تصفیه باطن میباشد، از آن زمان به بعد عرفان به صورت یک مکتب بسیار دقیق و پویا مطرح شد. اما تصوف هرگز به دنبال شناخت حقیقی حقایق نبوده، بلکه تنها به یک سلسلهای در طریقت و برخی از ذکرها و اوراد اختصاص یافته است.[4]
«عرفان» و «تصوف» با وجود شباهتهای ظاهری در برخی از آداب، اساساً متمایز با یکدیگر و مجزای از هم هستند؛ چراکه عرفان شیعه ریشه در آموزههای ثقلین دارد؛ یعنی منشأ آن قرآن و سنت (قولی، فعلی و تقریری) چهارده معصومین (علیهم السلام) است، اما تصوف ریشهای التقاطی داشته که هم از آموزههای نوافلاطونیان و هم نحلههای معنوی مسیحی و حتی شبه عرفانهای هندی و شرقی وام گرفته است.
بعنوان مثال در مکتب افلاطون (427-347 ق.م) مسأله عشق و اشراقات معنوی و روحانی از اهمیت سرشاری برخوردار است. به عقیده افلاطون، انسان تنها در صورتی میتواند به کمال دانش و معرفت نائل آید که راه کشف و شهود و تصفیه باطن را پی گیرد تا اشعه و اشراقات علوم از عالم غیب و مبادی عالیه بر قلب و روان او تابش کند. در نظر افلاطون، کمال و هدف نهایی آدمی همانا وصول به حق و مشاهده اوست و حقیقت دانش در همین اصل نهفته است. مادامی که انسان به این مقام نرسیده، کمال دانش و معرفت را نیافته است. به عقیده افلاطون تنها راه معرفت، کشف و شهود و وصول به حق است. در این جاست که عالم و معلوم و عاقل و معقول متحد میگردد.[5]
پی نوشت:
[1]. مدنی محمد، در خانقاه بیدخت چه میگذرد، راه نیکان، تهران، 1391، صص 13 و 14
[2]. شیروانی علی، نشریه معرفت، شماره 7، زمستان 1372، ص 21
[3]. عوارف المـعارف،مطبوع درحـاشیهاحیاءالعلوم غـزالی، طبع قاهره، ج 1، ص 293ـ294
[4]. مدنی محمد، در خانقاه بیدخت چه میگذرد، راه نیکان، تهران، 1391، ص14
[5]. نظری در تاریخ ادیان، علیاکبر ترابی، تهران، شرکت انـتشارات نـسبی حـاج محمدحسین اقبال و شرکا، 1341، ص 178.
انتهای پیام
منبع: ادیان نت