بازدیدها: 13
حضرت عیسی در مقام اصلاحگر یهودیت از میان بنیاسرائیل برخاست؛ از اینرو کتاب تورات برای مسیحیان مقدس است و همراه با انجیل کتاب مقدس آنها را تشکیل میدهد.
بسیاری از اعتقادها و آیینهای یهودی در آن زمان کاملاً در تعالیم حضرت مسیح وارد شد، از جمله توحید که برای بررسی غایت سیر عرفانی در این دین به کار میآید؛ اما به گمان مسیحیان پس از مصلوب شدن او توحید مسیحی در چهرهی تثلیث تبیین شد.
سیر عرفان مسیحی به اتحاد با خدا به واسطهی کلمه او، مسیح است. همانطور که مسیح با خدا متحد است، انسانها نیز میتوانند با خدا متحد شوند. فقط با این تفاوت که وحدت مسیح، ذاتی است؛ ولی وحدت مؤمنان وفقی و با واسطه، فرق این دو عبارت از یکی بودن و یکی شدن است.
بر این اساس، هرچند انسان هیچ تناسبی با خداوند ندارد، تا با او اتحاد یابد، زیرا مانع بزرگ گناه ذاتی نیز در میان است؛ اما به واسطهی خدای پسر انسان میتواند به اتحاد با خداوند یکتا نایل گردد.
خانم هادیوچ که از عارفان مسیحی است دربارهی اتحاد مینویسد: «حلاوت خارقالعادهای است که در آن عاشق و معشوق هر کدام در دیگری سکنا گزیدهاند و آنقدر در یک دیگر حلول کردهاند که هیچ کدام نمیتوانند خود را از دیگری باز یابند… آن دو یک چیزند که با هم آمیختهاند؛ ولی باز هم دو نفس متمایزند.
اتحاد با خدا در عرفان مسیحی
اتحاد با خدا در عرفان مسیحی، به معنای فراگیری مطلق انسان در مقایسه با خدا نیست؛ بلکه یک تمایز در آن باقی میماند. «براساس تصوف مسیحی خدای سبحان به طور همزمان متعالی و حاضر است.»
این جنبهی متعالی که از حضور انسان غایب است، موجب میشود که وحدت انسان با خداوند، خدا را از مقامش فرو نکشد، یا انسان را به مقام خدایی مطلق نرساند.
عارفان مسیحی با همهی اصراری که بر اتحاد و وحدت با خدای مهربان دارند، بر تعالی و تمایز او با خلق تأکید میکنند. دیوید نالد دربارهی اکهارت، معروفترین عارف مسیحی مینویسد:
«با آنکه مهمترین دیدگاه اکهارت وحدت خدا و بشر است؛ لیکن در عین حال هیچکس به اندازهی او تمایز حق و خلق را بیان نکرده است».
از نظر اکهارت، ذات نه میتواند متعلق علم باشد و نه متعلق پرستش؛ چراکه تاریکی و بیصورتی است.
غایت سیر در عرفان مسیحی، رسیدن به اتحاد با خدا از عشق و جذبه است که به آثاری، نظیر حیات جاودان، مشارکت در عشق و عظمت الهی و ملکوت خداوند میانجامد.
به نظر میرسد که مسیحیان با یک اشتباه تاریخی، دچار انحراف در عقاید شدند و به آموزهای عقلناپذیر (توحید در تثلیث) اعتقاد پیدا کردند. البته در این باره عدهای از مسیحیان اساساً منکر بودند و معتقدان نیز آرای گوناگونی دارند.
این اعتقاد شگفتانگیز، نیاز به توجیه و علت داشت؛ از این رو آموزهی گناه نخستین یا گناه ذاتی نیز در مجموع عقاید وارد شد؛ به نحوی که بهطور اساسی و ذاتی، لیاقت و شایستگی انسان برای رسیدن به خداوند و سیر عرفانی را باور نداشته، بلکه منکر بود و با زدن این نهر، درخت تثلیث آبیاری و تحکیم گردید.
ویژگی بسیار ارزشمند عرفان مسیحی که آن را در رتبهای فرادست در مقایسه با عرفانهای انسانگرا مینشاند آن است که خداوند حقیقت و هویتی مستقل از انسان و متعالی و متمایز از اوست.
به همین دلیل، راه سیر عرفانی به انسان ختم نمیشود؛ بلکه با این که بر صورت نامتناهی خدا آفریده شده است، او در سیر عرفانی راهی فراتر از نفس خود را پش رو داشته و غایتی برتر و متعالیتر از خویشتن را میجوید که هر چه به آن نزدیکتر میشود، هنوز هم برای ادامه راه، سفرهی سیر گشوده و توشهی عشق و امید مهیاست و نفس، غایت بنبست گونهی سیر عرفانی نیست.
اما جنبههای منفی این غایت، یکی گناه ذاتی است که بهشدت هرگونه ربط و لیاقت انسان با خدا را در مقام سیر، وصول و اتحاد با او انکار میکند.
دیگری، تثلیث است که سالک را دچار حیرت میکند و آن مرتبهی متعالی الهی را به صورت انسانی که حد، جسم، صورت و نام دارد، مجسم میسازد.
تأکید عرفان مسیحی به عشق بر مردم که به همدردی و کمک به محرومان و ضعفا میانجامد. در دنیای ستمزده و سیاه امروز بسیار جذاب جلوه کرده، که در اقصا نقاط جهان حتی آفریقا نهضنتهای معنویگرای مسیحی به راه افتاده است.
برگرفته از: میشل، توماس، کلام مسیحی، نشر مرکز نشر ادیان و مذاهب جریانشناسی انتقادی عرفانهای نوظهور، حمیدرضا مظاهریسیف
انتهای پیام