حقیقت مکاشفه پولس (بخش اول)

0

بازدیدها: 19

حقیقت مکاشفه پولس

پولس که زمانی به آزار و شکنجه نو ایمانان می پرداخت، به یکباره تغییر موضع می دهد و به مبلغی برای ترویج آیین مسیحیت تبدیل می شود. پولس، خود سبب این تغییر ناگهانی را خوابی می داند که از آن به مکاشفه تعبیر می گردد. دلیل این امر آن است که وی ادعا می کند در رؤیای خویش، مسیح او را به رسالت برگزید. کتاب اعمال رسولان به عنوان یکی از بخش های کتاب مقدس که مورد قبول پیروان مسیح می باشد، این مکاشفه را در سه قطعه نقل می کند. برای بررسی حقیقت مکاشفه پولس، ضروری است این قطعات مورد بررسی قرار گیرند.

 

نقل های مختلف در اعمال رسولان از مکاشفه پولس

 

در کتاب اعمال رسولان باب 9 می آید:

“سولس [پولس] هنوز تهدید و قتل بر شاگردان خداوند همی دمید و نزد رئیس کهنه آمد و از او نامه ها خواست به سوی کنایسی که در دمشق بود، تا اگر کسی را از اهل طریقت، خواه مرد و خواه زن بیابد، ایشان را بند نهاده به اورشلیم بیاورد. و در اثنای راه، چون نزدیک به دمشق رسید، ناگاه نوری در آسمان دور او درخشید، و به زمین افتاد، آوازی شنید که بدو گفت: «ای شائول، برای چه بر من جفا می کنی؟ گفت: خداوندا، تو کیستی؟ خداوند گفت: من آن عیسی هستم که تو بدو جفا می کنی. لیکن برخاسته و به شهر برو که آن جا به تو گفته می شود [که] چه باید کرد».

اما آنانی که همسفر او بودند، ایستادند چون که آن صدا را شنیدند، لیکن هیچ کس را ندیدند.

پس سولس از زمین برخاست، چون چشمان خود را گشود، هیچکس را ندید و دستش را گرفت، او را به دمشق بردند، و سه روز نابینا بوده، چیزی نخورد و نیاشامید.

و در دمشق، شاگردی حنانیا نام بود که خداوند در رؤیا بدو گفت: «ای حنانیا». عرض کرد: «خداوندا، لبیک». خداوند وی را گفت: «برخیز و به کوچه ای که آن را راست می نامند بشتاب و در خانه یهودا، سولس نام طرسوسی را طلب کن، زیرا که اینک دعا می کند و شخصی حنانیا نام را در خواب دید که آمد، بر او دست گذارد تا بینا گردد».

حنانیا جواب داد که «ای خداوند، درباره این شخص از بسیاری شنیده ام که به مقدسین تو در اورشلیم چه مشقت ها رسانید و در این جا نیز از رؤسای کهنه قدرت دارد که هر که نام تو را بخواند، او را حبس کند».

خداوند وی را گفت: «برو، زیرا که او ظرف برگزیده من است تا نام مرا پیش امت ها و سلاطین و بنی اسرائیل ببرد…».

پس حنانیا رفته، بدان خانه در آمد، و دست ها بر وی گذارد، گفت: «ای برادر شائول، خداوند یعنی عیسی که در راهی که می آمدی بر تو ظاهر گشت، مرا فرستاد تا بینایی بیابی و از روح القدس پر شوی». در ساعت از چشمان او چیزی مثل فلس افتاد، بینایی یافت و برخاسته تعمید گرفت”. (اعمال رسولان 9: 1-19)

 

 

مکاشفه پولس در کتاب رسولان، باب 22 این گونه بیان می شود:

“و این طریقت را تا به قتل، مزاحم می بودم، به نوعی که مردان و زنان را بند نهاده، به زندان می انداختم. چنان که رئیس کَهَنه و تمام اهل شورا به من شهادت می دهند که از ایشان، نامه ها برای برادران گرفته، عازم دمشق شدم، تا آنانی را نیز که در آن جا باشند قید کرده، به اورشلیم آورم تا سزا یابند.

و در اثنای راه، چون نزدیک به دمشق رسیدم، قریب به ظهر، ناگاه نوری عظیم از آسمان، گرد من درخشید. پس بر زمین افتاده، هاتفی را شنیدم که به من می گوید: «ای شائول، ای شائول، چرا بر من جفا می کنی؟» من جواب دادم: «خداوندا تو کیستی؟» او مرا گفت: «من آن عیسای ناصری هستم که تو بر وی جفا می کنی».

و همراهان من نور را دیده ترسان گشتند ولی آواز آن کس را که با من سخن گفت، نشنیدند.

گفتم: «خداوندا چه کنم؟» خداوند مرا گفت: «برخاسته به دمشق برو که در آن جا تو را مطلع خواهند ساخت، از آن چه که برایت مقرر است که بکنی.»

پس چون از سطوت آن نور نابینا گشتم، رفقایم دست مرا گرفتند، به دمشق رسانیدند. آن گاه شخصی متقی به حسب شریعت، حنانیا نام که نزد همه یهودیان ساکن آن جا نیکنام بود، به نزد من آمده و ایستاد، به من گفت:

«ای برادر شائول، بینا شو»، که در همان ساعت بر وی نگریستم.

او گفت: «خدای پدران ما تو را برگزید تا اراده او را بدانی و آن عادل را ببینی و از زبانش سخن بشنوی. زیرا از آن چه دیده و شنیده ای نزد جمیع مردم شاهد بر او خواهی شد. و حال چرا تأخیر می نمایی؟ برخیز و تعمید بگیر و نام خداوند را خوانده، خود را از گناهانت غسل ده».

و چون به اورشلیم برگشته در هیکل دعا می کردم، بیخود شدم. پس او را دیدم که به من می گوید: «بشتاب و از اورشلیم به زودی روانه شو. زیرا که شهادت تو را در حق من نخواهند پذیرفت». من گفتم: «خداوندا، ایشان می دانند که من در هر کنیسه، مؤمنین تو را حبس کرده، می زدم».” (اعمال رسولان 22: 4-19)

 

 

مکاشفه پولس در کتاب اعمال رسولان، باب 26 این گونه نقل می شود:

“در راه، ای پادشاه، نوری را در آسمان دیدم، درخشنده تر از خورشید که در دور من و رفقایم تابید. و چون همه بر زمین افتادیم، هاتفی را شنیدم که مرا به زبان عبرانی مخاطب ساخته، گفت: «ای شائول، شائول، چرا بر من جفا می کنی؟ تو را بر میخ ها لگد زدن دشوار است.»

من گفتم: «خداوندا، تو کیستی؟»

گفت:«من عیسی هستم که تو بر من جفا می کنی. ولیکن برخاسته، بر پا بایست، زیرا که بر تو ظاهر شدم تا تو را خادم و شاهد مقرر گردانم بر آن چیزهایی که مرا در آن ها دیده ای و بر آن چه به تو در آن ظاهر خواهم شد. و تو را رهایی خواهم داد از قوم و از امت هایی که تو را به نزد آن ها خواهم فرستاد. تا چشمان ایشان را باز کنی، تا از ظلمت به سوی نور و از قدرت شیطان به جانب خدا برگردند…»”. (اعمال رسولان 26: 13-18)

 

ادامه دارد…

 

موضوعات مرتبط:

حقیقت مکاشفه پولس (بخش دوم)

 

نویسنده: زهرا کامکار