بازدیدها: 5
موجی که سخنرانیهای بلیغ زندهیاد فلسفی در رمضان سال ۳۴ آفرید، موجب شد که شاه بهرغم حساسیتهای اطرافیان بهایی خویش، به تخریب «حظیرهالقدس» (معبد بهائیان) رضایت دهد. با این حال این اقدام، به شکل ناقص انجام پذیرفت و شاه از انجام کامل وعده خود در این باره سر باز زد. بسیاری بر این باورند که او این دستور را برای فرونشاندن خشم مردمی صادر کرد که متأثر از سخنرانیهای فلسفی بودند.
به گزارش فاران نیوز، ۶۴ سال قبل در چنین روزهایی، با اراده و تأیید مرجع اعلای وقت زندهیاد آیتالله العظمی حاج آقا حسین طباطبایی بروجردی، مرحوم حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدتقی فلسفی در ماه مبارک رمضان، به ایراد سخنرانیهایی روشنگر در بازشناسی ماهیت فرقه بهائیت دست زد. این سخنرانیها که در مسجد امام خمینی بازار تهران (شاه سابق) ایراد و در رادیوی سراسری نیز پخش میشد، در کشور موجی بزرگ آفرید و همگان را با خطر این نحله آشنا ساخت. اینک در سالروز این رویداد تاریخی، به بازخوانی روایت و تحلیل برخی عالمان نامدار معاصر در این باره پرداختهایم. امید آنکه مقبول افتد.
آغاز و انجام یک مواجهه تاریخی
بیتردید ایراد سخنرانیهای نقادانه زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدتقی فلسفی در رمضان ۱۳۳۴، بسترهایی داشت که از پیش مهیا گشته بود. مورخ نامدار حجتالاسلام و المسلمین استاد علی دوانی درباره نقش آیتالله العظمی بروجردی در ایجاد این زمینهها چنین نگاشته است:
«مرحوم آیتالله بروجردی، بارها به شاه دستور داده بود که جلسات بهاییها را رسماً تعطیل و آنها را از ادارات و پستهای دولتی طرد کند. شاه هم به مرحوم آیتالله بروجردی وعده داده بود که در وقت مناسب اقدام خواهم کرد. ما هم کم و بیش اطلاع پیدا میکردیم، تا اینکه سال ۱۳۳۴ فرا رسید و به خاطر اصرارهای آقای بروجردی، شاه اعلام کرد که بهترین راه برای الغای بهاییگری این است که آقای فلسفی در سخنرانیهای خود این فرقه را به مردم بشناساند و به دنبال آن، دولت، غیرقانونی بودن این گروه را اعلام بکند. مرحوم آیتالله بروجردی هم، قبل از ماه مبارک رمضان، آقای فلسفی را خواست و ماجرا را گفت. ایشان هم چند جلسه مفصلاً درباره بهاییگری صحبت کرد. در آن سال آقای فلسفی در مسجد امام خمینی (مسجد شاه سابق) سخنرانی میکرد، که به طور مستقیم از رادیو پخش میشد. خود من هم در تجریش منبر میرفتم و شاهد بودم که مردم در مغازهها جمع میشدند و به رادیو گوش میدادند. بهتدریج کار بالا گرفت. نخست وزیر وقت حسین علا بود. میگفتند خود او هم بابی ازلی است. در آن موقع به خارج رفته بود. بعدها شنیدم که از آنجا به شاه اطلاع داده بود که بهاییها در اینجا به تکاپو افتادهاند. از یک طرف نهرو، از یک طرف زن روزولت و از یک طرف چرچیل را واسطه قرار دادهاند. فشار میآوردند که به شاه بگویید این کار بر خلاف آزادی و دموکراسی است! شاه هم که نوکر آنها بود و به جوّ دنیای خارج نگاه میکرد، به آقای فلسفی سفارش کرد که فعلاً کوتاه بیاید تا بعد از ماه رمضان. بعد از ماه رمضان، آقای بروجردی آنها را خواست که «چه شد؟» شاه گفته بود که «چنین و چنان شده و ما در برابر مجامع جهانی نمیتوانیم کاری بکنیم، بماند برای وقت دیگر.» مرحوم آیتالله بروجردی هم فرموده بود: «کار باید یکسره بشود، چرا گفتید و حالا جلوگیری میکنید؟» و از اینجا دیگر رابطه آیتالله بروجردی و شاه به هم خورد. یعنی شاه تا آن زمان، گاهی از فرصت استفاده میکرد و پیش آقا میآمد، ولی بر سر قضیه بهاییها آقا فرمود: «به شاه بگویید که دیگر اینجا نیاید، من نمیپذیرم!» واقعه ماه رمضان تمام شد و روز عید غدیر فرا رسیده بود. در آن روز، به منزل آیتالله بروجردی رفته بودم. معمولاً در اعیاد و جشنها، مردم از سراسر ایران برای دستبوسی آقا به قم میآمدند. آن روز، جمعیت زیادی آمده بود. آقا هم به یکی از ستونهای منزل تکیه داده بود. مردم هم از دو طرف میآمدند و دست آقا را میبوسیدند. من روبهروی آقا ایستاده بودم. یکدفعه دیدم سپهبد تیمور بختیار با لباس رسمی وارد شد. سرهنگ مولوی (رئیس ژندارمری قم) نیز همراه او بود. بختیار نمیبایست در آن جمع آمده و میبایست لباس معمولی میپوشید. [به] گمانم او خیال کرده بود که اگر با آن مدالها و قیافه کذایی بیاید، مرحوم آیتالله بروجردی تحت تأثیر واقع میشود! آقا هم میدانست که آمدن شخصیت مهمی از مقامات، درباره بهاییگری است، چون قبلاً فرموده بود که دیگر کسی نیاید. خلاصه، وقتی بختیار با عدهای از مأموران وارد شد، مردم کوچه راه دادند و اینها از همان سمتی که ما بودیم، آمدند و دور زدند و از پلهها بالا رفتند. آیتالله بروجردی هم نگاهی کرد و دید یک فرد نظامی دارد میآید. آنجایی که آقا نشسته بود، یک پله بود. بختیار وارد شد و کلاهش را برداشت و دو زانو نشست و دست آقا را بوسید. در این هنگام، یکی از اطرافیان آقا (میرزا ابوالحسن شیرازی) تیمسار بختیار را معرفی کرد و گفت که از طرف اعلیحضرت آمده است. ما از دور مشاهده میکردیم. دیدیم تا معرفی کردند، آقا سخت برآشفت و عصبانی شد و روی خود را برگرداند به طرف مردم و اصلاً به بختیار نگاه نکرد. بختیار هم که اوضاع را نامساعد دید، عقب رفت و روی آن پله کوتاه نشست. آقا به خیال اینکه بختیار رفته، برگشت و نگاهی کرد. دید که تیمسار به جای اینکه چهار زانو یا دو زانو بنشیند، روی آن پله و پشت سر آقا نشسته و پایش را دراز کرده است! آقا در اینجا تشری به بختیار زد که ما با آن جمعیت کذایی و صدای مداح و هلهله مردم، فقط فریاد آقا را شنیدیم. بختیار طوری ناراحت شد که بلند شد و آمد چهارزانو جلوی آقا نشست. بعد، آقا اشاره کرد که بلند شوید و بروید. بختیار هم رفت. بعدها نقل شد که بختیار تقاضای وقت خصوصی کرده و آقا پرسیدند: «برای چه؟» گفته بود: «در مورد بهاییت!» آقا فرموده بود که «من دیگر دخالت نمیکنم اگر عملی انجام دادید که خوب، و الا دیگر اینجا نیایید و کسی را هم نفرستید.»
تخریب حظیرهالقدس؛ وعدهای که تحقق نیافت!
موجی که سخنرانیهای بلیغ زندهیاد فلسفی در رمضان سال ۳۴ آفرید، موجب شد که شاه بهرغم حساسیتهای اطرافیان بهایی خویش، به تخریب «حظیرهالقدس» (معبد بهائیان) رضایت دهد. با این حال این اقدام، به شکل ناقص انجام پذیرفت و شاه از انجام کامل وعده خود در این باره سر باز زد. بسیاری بر این باورند که او این دستور را برای فرونشاندن خشم مردمی صادر کرد که متأثر از سخنرانیهای فلسفی بودند. آیتالله محمدرضا مهدویکنی در این باره معتقد است:
«در جریان مبارزه با بهاییها، مرحوم آیتالله بروجردی همراه با آقای فلسفی فعالیتهایی را شروع کردند. در این زمینه به یاد دارم که جناب آقای فلسفی سخنرانیهایی در تهران و در مسجد امام فعلی (مسجد شاه سابق) داشتند، که من بعضی از آن منبرها را از رادیو گوش میدادم. در آخر ماه رمضان بود که ما به حظیرهالقدس بهاییها -محفل اصلی بهاییها که الان در اختیار سازمان تبلیغات است- آمدیم. آنجا گنبدی بزرگ داشت با کاشیکاری معرق سنتی. آن زمان که آقای فلسفی در رد بهاییها سخنرانی میکردند و از رادیو مستقیماً پخش میشد در اواخر ماه رمضان، شاه ایشان را احضار کرده و گفته بود: قدری موج را پایینتر بیاورید زیرا امریکاییها از خارج به من فشار میآورند که با بهاییها برخورد نکنید. آقای فلسفی گفته بودند که من کاری را با موافقت خودتان شروع کردم و شما خودتان موافق بودید که این کار را بکنیم، حالا که شروع کردیم اگر در وسط کار در ماه رمضان سکوت کنیم، مردم چه خواهند گفت؟ قهراً مردم میگویند لابد فلسفی پول گرفته و سکوت کرده است؛ چون ایشان وعده داده بود که در ماه رمضان در این باره صحبت میکند. شاه گفته بود شما ادامه بدهید، اما کیفیت بحث را آرامتر و مردم را به آرامش دعوت کنید و از آنها بخواهید که به مرکز آنها حمله نکنند و با آنها برخورد نکنند و آخرین کاری هم که شد همان بود که گفتند به مردم بگویید که شما کاری به حظیرهالقدس نداشته باشید، دولت خودش آنجا را خراب میکند، لذا مردم از مسجد امام آمدند برای تماشا که دولت چگونه آنجا را خراب میکند. من آن وقت جوان بودم و نسبت به این جریان اطلاعات زیادی نداشتم، منتها وقتی با دوستان رفتیم دیدیم که گنبد را با طمأنینه خراب میکنند؛ یعنی با چکش کمکم کاشیها را خرد کرده و پایین میآورند، اما خراب کردن آنجا چیز آسانی بود؛ بولدوزر میخواست تا از اساس تخریب شود و با کلنگ و چکش کاری از پیش نمیرفت. در همان خیابان به دوستانم گفتم که حتماً نقشهای در کار است. این خراب کردن واقعی نیست. فقط برای اینکه مردم را قدری آرام کنند این کار را کردند و البته ظاهر گنبد را خراب کردند و به بهاییها گفته بودند که این کارها برای این است که تا حدودی جوش و خروش و هجمه مسلمانها کم بشود سپس روی آن را با شیروانی پوشش دادند که تا این اواخر باقی بود.»
نگاه امام به مبارزه مرجعیت با بهائیت
برخی شاگردان و نزدیکان امام خمینی بر این باورند که ایشان در باب کیفیت مواجهه آیتالله بروجردی با فرقه بهائیت، تأملات و نقدهایی داشت. امام بر این باور بود که نقشآفرینی خطیب نامدار و وجیهالملهای، چون زندهیاد فلسفی در این باره کافی است و نیازی به ورود مستقیم مرجعیت اعلای شیعه به این میدان نیست. آیتالله ابوالقاسم خزعلی در این باره روایتی بدین شرح دارد:
«در مورد شیوه مبارزه با بهائیت نیز امام (ره) انتقادهایی از آیتالله العظمی بروجردی میکرد. به نظر من سخن و گفتار این دو بزرگوار و روشهای آن دو هر یک درست و منطقی بود. آیتالله بروجردی شخصاً در برابر بهائیت ایستاد زیرا حتی قبل از این در بروجرد هم با این مشکل مواجه بود. ایشان نامهای به واعظ معروف حجتالاسلام فلسفی داد، تا در رادیو قرائت کند. در این نامه به شدت بر ضد بهائیت سخن رانده بود. مرحوم امام از این جریان ناراحت بود. به اعتقاد ایشان مرجعیت در این موضوع نباید دخالت میکرد زیرا واعظ پرقدرتی، چون فلسفی برای این کار کافی بود. اگر در این مبارزه موفق میشدیم، دربار متوجه میشد که این موفقیت تازه از طرف یکی از وعاظ بوده و هنوز مرجعیت وارد گود نشده است و اگر موفق نمیشدیم این ناکامی فقط گریبان یک واعظ را میگرفت، نه مرجعیت را. آیتالله بروجردی شکست آیتالله کاشانی و تنهایی ایشان را به یاد داشت و همچنین جریان مرحوم مدرس و تبعید وی را همیشه در ذهن خود مجسم میکرد. ایشان میگفتند اگر مخالفت با رژیم در پیش گرفته شود، مردم در وسط راه ما را تنها میگذارند و آنگاه حوزه نیز از بین خواهد رفت و به همین علت با بعضی از انقلابیون همراهی نمیکرد. ایمان و باور به خلق و مردم در کارها و فعالیتهای سیاسی، یکی از عوامل موفقیت به شمار میرود. هو الذی ایدک بنصره و بالمؤمنین همین معنی را القا میکند. امام مردم را باور داشت. امام میگفت: اگر ما وارد میدان شویم مردم هم دنبال ما خواهند آمد. البته این واقعیت را باید پذیرفت که تقویت روحانیون بود که مردم را مطیع دین کرد و بیشتر این موفقیتها حاصل تلاش آیتالله العظمی بروجردی بود. این فضلایی که حرف امام را میپذیرفتند پرورشیافتگان دستگاه آیتالله بروجردی بودند. به یقین اگر آیتالله بروجردی مشوق یا مروج نظریه جدایی دین از سیاست بود یا حتی این فضلا میفهمیدند ایشان تمایل چندانی به سیاست ندارد، در قبال نهضت امام ساکت میماندند، اما متأسفانه برخی افراد خام یا مغرض ضد آیتالله بروجردی سم پاشی میکردند.»
فرصتی ناب برای حضور دوباره روحانیت در عرصه مبارزات دینی و سیاسی
سخنور فقید حجتالاسلام و المسلمین جعفر شجونی، اما به مواجهه روحانیت و مرجعیت با فرقه بهائیت از منظری متفاوت نگریسته است. او بر این باور است که پس از پارهای ناکامیهای جریان مذهبی در مبارزات ادوار پیشین، تقابل با بهائیت درواقع نوعی تجدید قوا برای این جریان بوده است. وی در این باره میگوید:
«دیگر زمانِ مبارزاتِ شیخ فضلالله نوری و مرحوم مدرس گذشته بود و کسی به آن صورت وارد میدان نشده بود. مسئله مبارزه با بهائیت کمکم مطرح شد و عدهای به طور جسته گریخته، در جلسات قرآن با بهاییها مبارزه میکردند. مردم خیال میکردند که این نوع مبارزه بهترین نوع مبارزه است. همین آقایان مردم را در شهرستانها جمع میکردند. مردم هم خیال میکردند واقعاً بهترین نهضت و مبارزه علیه بهاییها همین است. به مناسبت جشنی مردم را به دبیرستانی دعوت میکردند و آقایی هم به عنوان مبارزه با بهائیت از انجمن حجتیه میآمد و مسائلی را مطرح میکرد. آن موقع بنده -با همه بیادعایی خودم- میگفتم که این مبارزه، انحرافی است. روی منبر همیشه میگفتم که ما میرویم یک پشه را بکشیم، باتلاق پشه را باید کشت، آنجایی که باتلاق است آنجا که مولد پشه است. گاهی درباریها به این چیزها اشکال میگرفتند که شما منظورتان شاه است. همین الان ما در دهات قمصر کاشان یک دهی داریم که آنجا همه بهایی هستند، اما آنها تنها یک مشت پیرزن و پیرمرد بدبخت، بیسواد، بیاطلاع و بیخبرند. آخر اینها که هستند؟! ولی باسوادها و دانشمندهای آنها شاه، وزیر صنایع و نخستوزیر آن وقت بودند. در فریدن اصفهان، بهاییها روز عاشورا دسته عزاداری امام حسین (ع) را به هم ریخته بودند و درنتیجه، قتل عامی انجام شده بود که باید گفت: مثل جنایتی بود که اکنون سپاه صحابه در پاکستان انجام میدهند و مثلاً در روز عاشورا دسته عزاداری امام حسین (ع) را به رگبار بستند. این جنایت، نمونهای از جنایاتی بود که اکنون، سپاه صحابه در پاکستان انجام میدهند. این جنایت را که مرتکب شدند، آنها را محاکمه کردند. در اثر این واقعه، بین آیتالله بروجردی و حکومت تیرگی به وجود آمد. ما همه به تهران آمدیم و در محاکمه مسلمانهای مظلوم شرکت کردیم. به جای بهاییها، مسلمانها را محکوم کردند. من با یکی از فدائیان اسلام به دادگستری آمدم؛ شلوغ میکردم؛ آقای دادستان یا بهاصطلاح قاضی، مدام اشاره میکرد که آن آقا چرا شلوغ میکند، آن آقا باید بیرون برود. به بنده اشاره میکردند. من هم سکوت میکردم. الان یادم نمیآید که چه بلایی بر سر آنها آوردند ولی آیتالله بروجردی از اینکه اینها این جنایات را در کشور مرتکب میشدند، ناراحت و نگران بودند. دربار در چنگ آنها بود. اولش که قصه کینیاز دالگورکی بود، بعد هم قصه اینتلیجنتِ سرویس انگلستان و نهایتاً هم در چنگ سازمان سیا افتادند. آنها واقعاً گروه کثیف و ملعونی بودند. دربار را هم اینها اداره میکردند، اما بر اثر مبارزات اخیری که انجام شد، حظیرهالقدسِ بهاییها را گرفتند. البته، سخنرانی آقای فلسفی نیز مؤثر بود. در همان سال، من در شیراز کنار صندوق بلور در کوچه شمشیرگرها -که همه بهایی بودند- منبر میرفتم. کتابهای اقدس و ایقان و بیان را مطالعه میکردم. شبی ۲۲-۲۰ روایت از آنها نقل میکردم و بیمحتوا بودن آیات اینها را عنوان میکردم و مردم پای منبر، قاهقاه میخندیدند که چه مزخرفاتی اینها در کتابهایشان دارند! البته، دربار آلتِ دستِ ابرقدرتها بود و یک بله قربان مصلحتی هم به آیتالله بروجردی میگفتند و افراد موجهی را خدمت او میفرستادند.»
و کلام آخر
مبارزه قدرتمند و البته ناتمام مرجعیت و روحانیت با فرقه بهائیت در رمضان سال ۱۳۳۴، به هر روی به پایان رسید، اما بهتر آن است که داوری نهایی درباره آن را از قلم زندهیاد حجتالاسلام والمسلمین حاج شیخ محمدتقی فلسفی بخوانید:
«هرچند با سخنرانیهای رمضان سال ۱۳۳۴ شمسی بهاییها ضربه خوردند، اما آنچه بهائیت را از بین برد، انقلاب اسلامی بود که پایهگذار آن مرحوم آیتالله العظمی امام خمینی بود. او بود که قدرت را از عوامل امریکایی و صهیونیستی گرفت و آنها را متواری کرد و حکومت الهی اسلامی را برای ایران به ارمغان آورد. امروز مردم ایران بدانند که اگر خدای ناخواسته انقلاب اسلامی ضربه ببیند، جمهوری اسلامی تضعیف شود و امریکاییها دوباره بر ایران مسلط شوند، ایران فلسطین دوم خواهد بود. آنها بهاییها را مانند صهیونیستها مسلط میکنند و مسلمانان ایران را که مالک این سرزمین هستند مانند فلسطینیهای مسلمان که مالک فلسطین هستند، به دربهدری و اسارت و بدبختی میکشانند.»
انتهای پیام
منبع: روزنامه جوان