بهائیت و ادعای لزوم زمان مند بودن دین (بخش دوم)
بازدیدها: 9
بهائیت و ادعای لزوم زمان مند بودن دین (بخش دوم)
به طور کلی ادعای بهائیت مبنی بر لزوم زمان مند بودن دین را می توان در سه شبهه اصلی بیان نمود. در این بخش از مقاله «بهائیت و ادعای لزوم زمان مند بودن دین» و همچنین بخش سوم از این نوشتار تلاش می شود تا این شبهات مورد بررسی قرار گیرد.
شبهه اول: تغییرات زمان و مکان، تغییر دین را اقتضا می کند.
بهائیان بر این باورند که از آن جا که جوامع بشری دائما در حال تغییر هستند، احکام، قوانین و رسومی که بر آن ها حاکم می باشند، باید تغییر نمایند. بر این اساس، آدمی همیشه نیازمند تجدید شریعت است و در نتیجه، مسئله خاتمیت، قابل پذیرش نیست. (1)
ابراهیم خان می نویسد، با توجه به فرضیه زمان مند بودن ادیان، هر دینی دوران زایش، جوانی و بالندگی، و دوران پیری و مرگ دارد. بنابراین، همواره نیاز به دین تازه مطرح است و لذا هیچ دینی نمی تواند ادعای خاتمیت کند. (2)
نقد شبهه اول
این شبهه از چند ایراد اساسی رنج می برد.
اول این که، تغییرات مقتضیات زندگی بشر، در صورتی که دین مربوطه از پویایی مناسبی در فقه برخوردار باشد، نیاز به دین جدیدی را سبب نمی گردد. بر این اساس، از آن رو که در فقه اسلام، مسائل جدید با توجه به اجتهاد بر اساس کتاب، سنت، عقل و اجماع پاسخ داده می شوند، نیازی به تجدید شریعت آن نمی باشد. توجه به این نکته ضروری است که در اسلام، هدایت و تفسیر آیات الهی و بیان احکام، متناسب با مقتضیات زمان، بر عهده امام معصوم (ع) است. پس از پایان دوران امامت امام حاضر (ع) نیز، وظیفه تبیین آیات و استنباط احکام شرعی متناسب با تغییرات زمان، بر عهده فقیه جامع الشرایط می باشد.
دوم این که، زمانی یک دین با خطر تحریف کتاب و از بین رفتن مواجه می شود که حافظی برای آن وجود ندارد. این در حالی است که پس از نبی مکرم اسلام (ص)، هدایت و تدبیر امور مسلمین، پشت به پشت بر عهده ائمه معصومین علیهم السلام قرار گرفت.
سوم این که، چه با حضور ائمه اطهار (ع) و چه بدون حضور ایشان، تا زمانی که تحریف در کتاب صورت نگیرد، دلیلی برای تجدید شریعت دین وجود ندارد. از آن جا خود بهائیان نیز بر عدم تحریف قرآن کریم، تأکید دارند، فرضیه لزوم تجدید شریعت محلی از اعراب ندارد.
چهارم این که، بهائیت، ادعای زمان مند بودن دین را دلیلی بر لزوم تجدید شرایع و به تبع آن نفی مسئله خاتمیت رسول اکرم (ص) می داند. از این رو، فرقه بابیت را ناسخ اسلام اعلام می کند. به همین طریق نیز، فرقه بهائیت را ناسخ فرقه بابیت می داند. اما سؤال اینجاست:
با فرض این که بپذیریم هر دینی دوران جوانی و کهنسالی دارد،
دین یهودیت و همچنین مسیحیت، پس از گذشت هفتصد تا هزار سال به دوران کهنسالی خود رسیدند.
به بیانی روشن تر، فاصله بین ظهور حضرت موسی (ع) و حضرت عیسی (ع)، همچنین فاصله بین ظهور حضرت عیسی (ع) و حضرت محمد (ص)، چیزی در حدود هفتصد تا هزار سال بود. بنابراین، طول عمر هر کدام از این ادیان، چند قرن بوده است.
ضمن این که با فرض پذیرش این که بابیت و بهائیت نیز از جمله ادیان الهی هستند، فاصله بین ظهور حضرت محمد (ص) با ادعای مظهریت و نبوت علی محمد شیرازی (بنیان گذار فرقه بابیت)، به اعتراف بهائیان، هزار و دویست سال می باشد. این در حالی است که فاصله بین ادعای علی محمد باب و میرزا حسینعلی نوری (پایه گذار فرقه بهائیت)، چیزی در حدود هجده سال می باشد.
بر این اساس، با توجه به ادعای بهائیت، مبنی بر زمان مند بودن دوران زایش و کهنسالی ادیان، دوران حیات و کهنسانی بابیت، تنها هجده سال است. در این صورت، چگونه می توان حکمت و تدبیر الهی در ارسال پیامبران و تشریع ادیان را درباره دوران بسیار کوتاه حیات بابیت، توجیه نمود؟
حتی از آن مهم تر این که:
عباس افندی (3) ادعا می کند که پایان عمر فرقه بهائیت، پانصد هزار سال دیگر است (4). چگونه می شود که بر اساس معیارهای بهائیت، با وجود سرعت چشم گیر تغییرات در عصر کنونی، تا پانصد هزار سال دیگر، نیازی به تجدید دین احساس نمی شود، اما برای ادیان دیگر، طول عمر آن ها در نهایت دوازده قرن می باشد؟
ادامه دارد…
موضوعات مرتبط:
بهائیت و ادعای لزوم زمان مند بودن دین (بخش اول)
بهائیت و ادعای لزوم زمان مند بودن دین (بخش سوم)
پی نوشت ها:
1) ابراهیم خان، محمد، محمد خاتم انبیاء، بی تا، بی جا، بی نا، ص 30.
2) همان، ص 45.
3) عباس افندی ملقب به «عبدالبهاء»، فرزند ارشد میرزا حسینعلی نوری است. وی به وصیت پدر، پس از او رهبری جامعه بهائی را به عهده گرفت.
4) افندی، عباس (1330) قمری، مکاتیب عبدالبهاء، به اهتمام فرج الله زکی، ج 2، مصر، مطیعه کردستان العلمیه، ص 76.
منابع:
- رهنمایی، ح. (1393)، نقدی بر مهم ترین مستمسکات بهاییان در ایراد شبهات کلامی درباره ختم نبوت پیامبر اسلام (ص)، سال پنجم، شماره دوم، پیاپی 13، ص 49-66